رامیلارامیلا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات رامیلا عشقم

21 آبان ماه سال نود

رامیلاخوشگلم خاله شقایق جون برات پیام گذاشته آخه الان اون  رفته آلمان پیش دایی جون ولی ما هم دلمون براش تنگ شده ایشالله زودی همدیگرو ببینیم امروز روز شنبه 21 آبانماهه یعنی دقیقا دوروزه که از سیزده ماهگی دختر گلم گذشته ولی هنوز راه نیفتاده رامیلا جون می ایستی، وقتی ولت میکنیم دو قدم هم بر میداری ولی گاهی اوقات هم تنبلی میکنی و همونجا میشینی همه میگن تا آخر این ماه باید دیگه راه بیفتی. هنوز دخترم راه نیفتاده ولی ماشالله کلمه های زیادی رو با اون لهجه بچگونه قشنگ ادا میکنی و میگی مثل مامان، بابا، تاب تاب،‌ چشم=تش ، دَدَ، بریم= بیم، رفت=دَ، دایی، نی نی و ...  ازدندوناتم چهارتا بالاییها و دوتا پایینیها در اومده از کارای با...
21 آبان 1390

eshgheee khaleeeeeeeeee

رامیلا جون خاله عاشقتم دوست دارم هوارتا ایشالله همیشه خوش و خرم کنار مامان  گلت و بابای گلت و مامان جون و بابا جون عزیز با تن سالم رندگی کنی خاله شقایقم فراموش نکنی دوستون دارم همه خاطرات قشنگت رو خوندم دلم برات تنگ شده کلی گریه کردم  راستی کلی از عکسای قشنگتوتو تو فیس بوکم گذاشتم از دور میبوسمتتتتتتتتتت قربونت برم دوسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممم  
16 آبان 1390

شیرین کاری

دختر نازنینم امروز دوشنبه نهم آبانماه سال نوده و دقیقا خاله جون سه روزه که رفته من تو این چند وقته بخاطر درگیری که داشتم نتونستم مطالبتو به خوبی بنویسم تا حالا سه تا دندون بالا و دو تا دندون پایین دراوردی و چند تا کلمه بامزه هم یادگرفتی مثلا به بریم میگی بیم اولین بار پریشب بود که این کلمه رو گفتی و بهت میگیم گنجیشکه چی میگه میگی تیک تیک دوتا پشت هم و تند میگی انقدر بامزه که نگو ادای ماهی رو هم در میاری میگیم ماهی چیکار میکنه لباتو به باز و بسته میکنی و زبونتم میاری بیرون ولی هنوز دخترم راه نمیره تو راه رفتن تنبله البته چهاردستو پا هم دیر رفتی نسبت به هم سنای خودت ولی تو حرف زدن نسبت به بچه های اطراف کلمه های بیشتری رو میگی تازه اسم کژال دخت...
9 آبان 1390

مسافرت خاله جون

رامیلاجونم امروز روز شنبه هفتم آبانماه سال نوده و دیشب ساعت 2:55 دقیقه صبح خاله شقایق جون رفت پیش دایی جون آلمان و ما شاید برای مدتی نتونیم ببینیم همدیگه رو و من خیلی از این بابت ناراحتم چون احساس تنهایی میکنم البته خداروشکر که تو هستی الان دو سه روزی میشه که هوا خیلی گرفته و همش داره بارون میاد از روز سه شنبه هفته گذشته همین طوری داره میباره منم که دلم همینطوریش گرفته هواهم بیشتر باعثش میشه از یه نظر ناراحت هستم ولی از یه بابت بخاطر خاله شقایق جون خوشحالم چونکه هم عمو حسین و هم خاله جون چندسالی بود که تلاش میکردن برن ولی نمیشد خداروشکر ایندفعه تونستن و به چیزی که میخواستن رسیدن البته انشاالله تو کشور غریب هم خدا نگهدارشون باشه همیشه و همیشه...
7 آبان 1390
1